16 خرداد قیام مردم گیلان به رهبری میرزا کوچک خان جنگلی
(شمالی ترین صدای آزادی)
سیدعلی اصغر موسوی
آسمان می غرّید، باران می بارید، سیلاب راه می افتاد، ولی «جنگل» احساس طراوت نمی کرد! صدای پای بیگانگان، روح جنگل را می آزرد؛ جنگلی که بلندای قامت درختانش نشان همت و آزادگی و سرسبزی فضای مرطوبش، علامتِ استقلال فطری بود!
امّا هیچ کس، هیچ موجودی و هیچ درخت و سبزه ای احساس «استقلال و آزادی» نمی کرد! آنچه فریاد بلندش بر کوه و دشت و جنگل می پیچید، تبر استبداد بود؛ تبری که گاه در دست «انگلیسی»ها، گاه در دست «روس»ها و زمانی هم در دست نوکران خیانت پیشه آنها بود.
آسمان می غرّید، باران می بارید... امّا دریغ از فریادی که صدای آزادی را در شمالی ترین نقطه ایران، به نمایش بگذارد!
دریغ از مردی که «از خویشتن برون آید وکاری بکند»! دریغ از «ذوالفقاری» که زبان ظلم را کوتاه کند و فانوس عدالت را بر میدان نگاه ها، بیاویزد!...، امّا یکی بود که مثل هیچ کس نبود؛ خودش بود، با قامتی آسمانی، با شکوه تر از وسعت جنگل! دلاراتر از قامت درخت و سرسبزتر از ذهن برگ ها!
پرچم توحید در دست، به تیرگی ها تاخت و دیرزمانی، آرزوی سبز جنگل را نواخت!
آکنده از عشق ولایت، قدم به میدان جهاد نهاد؛ میدانی که حلقه ارادت مردان آزاده بود و از غریو سلاحشان، بیگانگان و بیگانه پرستان به وحشت می افتادند!
قزاق ها که روزگاری صداقت سبز جنگل را به بازی گرفته بودند، آن روز، با شنیدن نام «میرزا» قالب تهی می کردند!
دیگر کسی جرأت دزدیدن حتی کلوچه ای را از کلبه کشاورزان نداشت!
میرزا، عظمتِ ایرانی ـ اسلامیِ خطه سبز شمال را زنده کرده بود.
دست ها به هم گره خورد، دل ها غبارروبی شدو سلاح ها را روغن کاری می کردند!
عشق، هیجانِ آزادی و شهادت را در دل ها زنده کرده بود و تاریخ، مردان رشیدِ تفنگ بر دوش را با دلاورانِ «آل بویه» مقایسه می کرد؛ گو این که هر دو جماعت از پیروان «آل اللّه » بودند و دل باخته انقلاب و حماسه سرخ عاشورا!
درخت به درخت، سنگ به سنگ، خانه به خانه و کوچه به کوچه، نیروی قیام در رگ ها جاری بود و آسمان از حرکت یارانِ میرزا، هیجان می گرفت!
قیام سبز جنگل و عروج سرخ میرزا و یارانش، یاد باد!